Silk Stockings (1957)
به اینکه فرد آستر تو این فیلم کمی پیرتر از همیشه به نظر میرسه و کلاه تاپ
خودش رو بر سر نداره توجهی نکردم و مثل همیشه لبخند و رقص زیبای اون رو در
آغوش گرفتم. احساس خوب همراهی با یک کار موزیکال دلخواه اونم با حضور فرد
آستر همیشه یه چیز ناب و دوست داشتنیه و می تونه به یک روحیه نامناسب کمک
کنه!
از خوبی های این اثر میشه اشارات کوچولوی فیلم به تنوع
موسیقیایی روسی و خصوصاً باله و امثالهم اشاره کرد که من رو یاد چایکوفسکی
انداخت و هوس کردم نمایش باله ای رو دوباره ببینم. سید شریس در نقش یک
سرباز و در عین حال رقاص وقار خوبی رو به نمایش می کشه و زوج مناسبی برای
فرد به نظر می رسه. وقتی بحث زوج بندی در قبال فرد میشه قطعاً همیشه حرف
اول رو جینجر راجرز میزنه ولی خب برای تنوع هم که شده شریس به میدون وارد
شده بود و خوب تونست مخاطب خودش یعنی من رو مجذوب کنه.
نیمه اول
فیلم پر از تشنگیه؛ تشنگی برای قطعه ای موزیکال ولی خب نیمه دوم این فقدان
رو جبران می کنه و ما رو با لحظات فوق العاده خوبی از فرد و همبازیان خودش
روبرو می کنه؛ خصوصاً رقصی که از اون ویدیوهایی رو گذاشتم و با شخصیت
یوشنکو صورت می گیره احساس جذابی داشت و طراوت اثر رو به پوست آدمی وارد می
کنه.
روی هم رفته فیلم دلچسبی بود. فکر می کنم بعدش به سراغ یه
اثر از جین کلی برم ولی قطعاً و بدون شک دیدن آثار موزیکال رو طی روزهای
آینده ادامه میدم.
Breakfast at Tiffany's - 1961 - Review
با من از آدری هپبرن بگو؛ از وقار، از متانت، از ندای «مون ریور»، از به قهقرا رفتن عشقی تازه شعله ور شده، از ماسک هایی بر چهره زده شده، از ابهامی ناخوشایند و از تمنایی برای دیوانگی!
شاید بارها پیش اومده باشه که اسم فیلم «صبحانه در تیفانی » رو شنیده باشم؛ ارجاعات اون رو در سریال های مختلف دیده باشم ولی هیچ وقت تلنگری برای دیدن فیلم به ذهنم نخورده بود ... تا امروز! که ناگهان دستم سُر خورد و فیلم رو شروع به دیدن کردم. و خب چون مدتها بود که فیلمی کلاسیک ندیده بودم با فیلم قدم به قدم پیش رفتم و تونستم اون احساس قدیمی خواستن یک فیلم کلاسیک رو دوباره تو وجودم زنده شده ببینم.
فیلم احساس سبک وزنی داره؛ میشه به راحتی با کارکترهای اثر خوش بود. از شات های غیرمنتظره برای یک فیلم کلاسیک لذت برد. بر فرض مثال بازی هایی که با گربه داستان داشتیم و من در حین دیدن فیلم دائم به این فکر بودم که چطور اون گربه وادار به چنین کارهایی شده و چندین و چند شات بخاطر درست رفتار نکردن گربه به هدر رفته. فکر درباره حواشی چنین صحنه هایی لبخند رو به لبام میاره و فکر می کنم وقتی با فیلم به خوبی کنار میاین، در حدی که درباره شات های اون به چنین افکاری مشغول میشید میشه گفت که فیلم براتون رضایت بخش بوده و باید بهش نمره خوبی بدید.
ناگفته پیداست که بیشتر توجه فیلم روی هپبرن خلاصه میشه؛ شاید «جرج پپارد» بازیگر خوش قیافه ای باشه ولی هر چقدر هم که در طول فیلم تلاش می کنه نمی تونه به پای خصوصیات اعجاب انگیز هپبرن برسه و صرفاً یک مکمل خوب باقی می مونه. در عوض هپبرن با قدرت تمام فیلم رو به روی دوش های خودش حمل می کنه و مخاطب مدت زمان 2 ساعته فیلم رو به خوبی هضم می کنه.
روی هم رفته، تجربه خوبی بود. یه حس قدیمی رو درونم زنده کرد و چی بهتر از این؟!